شب فراق که داند که تا سحر چند است
شعر "شب فراق که داند که تا سحر چند است" از سعدیشب فراق که داند که تا سحر چند استمگر کسی که به زندان عشق در بند استگرفتم از غم دل راه بوستان گیرمکدام سرو به بالای دوست مان...
شعر "شب فراق که داند که تا سحر چند است" از سعدیشب فراق که داند که تا سحر چند استمگر کسی که به زندان عشق در بند استگرفتم از غم دل راه بوستان گیرمکدام سرو به بالای دوست مان...
شعر "اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست" از سعدیاتفاقم به سر کوی کسی افتادهستکه در آن کوی چو من کشته بسی افتادهستخبر ما برسانید به مرغان چمنکه همآواز شما در قفسی افت...
شعر "هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست" از سعدیهر صبحدم نسیم گل از بوستان توستالحان بلبل از نفس دوستان توستچون خضر دید آن لب جانبخش دلفریبگفتا که آب چشمهٔ حیوان دهان ت...
شعر "لاابالی چه کند دفتر دانایی را" از سعدیلاابالی چه کند دفتر دانایی راطاقت وعظ نباشد سر سودایی راآب را قول تو با آتش اگر جمع کندنتواند که کند عشق و شکیبایی رادیده را ...
شعر "تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا" از سعدیتا بود بار غمت بر دل بیهوش مراسوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرانگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطرتا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مر...
شعر "عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست" از سعدیعشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاستکان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاستهر که با شاهد گلروی به خلوت بنشستنتواند ز سر راه مل...
شعر "ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما" از حافظای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شماآبروی خوبی از چاه زَنَخدان شماعزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمدهباز گردد یا برآید؟...
شعر "دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما" از حافظدوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ماچیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ماما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چونروی سوی خانهٔ خَ...
شعر "رونق عهد شباب است دگر بُستان را" از حافظرونق عهد شباب است دگر بُستان رامیرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان راای صبا گر به جوانان چمن باز رَسیخدمت ما برسان سرو و گل و ر...
شعر "صوفی بیا که آینه صافیست جام را" از حافظصوفی بیا که آینه صافیست جام راتا بنگری صفای می لعلفام راراز درون پرده ز رندان مست پرسکاین حال نیست زاهد عالیمقام راعَنق...
شعر "دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را" از حافظدل میرود ز دستم صاحبدلان خدا رادردا که راز پنهان خواهد شد آشکاراکشتیشکستگانیم ای باد شُرطِه برخیزباشد که باز بین...
شعر "صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا" از حافظصلاحِ کار کجا و منِ خراب کجاببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجادلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوسکجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا...
چون درد عاشقي به جهان هيچ درد نيستتا درد عاشقي نچشد مرد ، مرد نيستآغاز عشق يک نظرش با حلاوتستانجام عشق جز غم و جز آه ، سرد نيستعشق آتشي ست در دل و آبي ست در دو چشمبا هر ...
فاصله ات را بامن رعايت کنمن بي جنبه تر از آنمکه در برابر وفور عطر تو مقاومت کنمو تو را تا آخرين جرعه سر نکشماز يک فاصله که نزديک تر مي شويناخودآگاه دستهاي قلبمبه رويت ...
اشتباه نکن نه زيبايي تونه محبوبيت تو مرا مجذوب خود نکردتنها آن هنگام که روح زخمي مرا بوسيديمن عاشقت شدمشمس لنگرودي
گفتي بگو که در چه خيالي و حال چيست ؟ما را خيال توست تو را در خيال چيست ؟جانم به لب رسيد چه پرسي ز حال من ؟چون قوت جواب ندارم سوال چيست ؟بيذوق را ز لذت تيغت چه آگهي ؟ا...
گاهي بايد به دور خود يک ديوار تنهايي کشيدنه براي اينکه ديگران را از خودت دور کنيبلکه ببيني چه کسي براي ديدنت ديوار را خراب مي کندژان پل سارتر
با من آئيد به ميخانه که جانان اينجاستعشق و شوريدگي و حال و دل و جان اينجاستبا من آييد با اين خانه حسرت زدگاندرد دنيا همه همراه به درمان اينجاستمي بنو شيد و از اين محن...